نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

آخرین فرصتهای مامان...

    پسر قشنگم... ماه من... مهربونم...   امروز اول اردیبهشته و تا تولدت 18 روز دیگه فرصت دارم روز تولدت براي من يك روز از بهشته كه تو اين دنيا دارم با تمام وجودم دوست دارم و می پرستمت البته مامان جونی این پست رو زودتر گذاشتم چون این روزا اصلا وقت نشستن پای کامپیوتر رو ندارم و دارم تلاشم رو میکنم که تولدت به نحو احسن برگزار بشه اون چیزی بشه که خودم میخوام  کیارش مامان، شیرین کاریها و شیرین زبونیهات روز به روز نمیشه گفت بلکه ثانیه به ثانیه بیشتر میشه احساسات و عواطفت نسبت به من بیشتر شده حالا این روزها نسبت به وسایلهای مامان هم حس مالکیت داری و نمیذاری ...
30 فروردين 1392

هورااااا تم تولد 2 سالگی کیارش

    پسر ملوســـــم عزیزتر از جونـــــــم نم نمک داریم به تولد 2 سالگیت نزدیک میشیم و مامان هم توی دلش یه غوغاییه از اون غوغاهای خوب خوب عــــزیـــزدلــــــم فرشتـــه کوچولوی مامان از همین جا تولد 2 سالگی شاهزاده کوچولوم رو پیشاپیش تبریک میگم     ★*☆♡*★*☆♡* دو سالگیت مبارک شاهزاده کوچولوی من ★*☆♡*★*☆♡*     اینم چند تا از کارای تم تولدت   این آرزوی قلبیمه: از خداوند بزرگ و مهربون میخوام که تو رو واسه ما و ما رو واسه تو حفظ کنه         &...
23 فروردين 1392

مسافرت پردردسر تهران

    عزیزدلمی فرشته کوچولوی مامان الهی هر چی بلایه ازت دور بشه   مسافرت از این قراره: روز یکشنبه با مامان شیرین و بابا رسول و خاله مونا با قطار عازم تهران شدیم البته از جاجرم سوار شدیم ساعت 4 سوار شدیم و ساعت 1شب رسیدیم که دایی رحمان بیرون ایستگاه قطار با ماهان منتظرمون بودن 2روز اول خیلی خوب بودی خیابون رفتیم و کلی خرید کردیم الهی فدای پسر بی آزار و خوبم بشم که هر چی از آقاییش بگم کم گفتم توی بازارای تهران پا به پای ما راه رفت و اذیت نکرد برای پسر گلم هدیه تولدش رو از تهران گرفتم با یه عروسک که تم تولدشه و تم تولدش رو توی انقلاب تهران دادم  و چاپشون کردم عزیزدلم خی...
23 فروردين 1392

آخ جونم فقط یک ماه مونده به تولدم...

  تویـــی زیبایی های دنیایــــــــم نمیشنــــوم صدایی جـــــز صدای تـــــو تـــــــو معنایی بالاتـــر از عشـــــق داری میشنـــــوم صــــدای تپشهـــــای قلبــــــت آرامش میگیــــــرم از صـــــدای تپشهای قلب تـــــــو   شیرین عسلــــــم « 23 ماهگیت مبارک »   پرنس کوچولومون 23 ماهه شد فقط و فقط هم یک ماه مونده به تولد 2 سالگی پسر گلمون فرشتـــه کوچولو عاااااااشقتم  دوســـت دااااااااااارم  مـــی پـــــــرستمت پسر گلم برای خودش یه پا آقا شده الهی مامان فدای قد و بالای کوچولوش بشه که داره بزرگ میشه و مامان با ذره ذره بزرگ شدن و قد...
18 فروردين 1392

کیارش و انس با طبیعت

    عزیزدلم پسر کوچولوی مامان   امروز سیزدهم فروردین روز طبیعت نامیده شده و مردم توی این روز میزنن به دل طبیعت ما امروز ناهار رو تو خونه بابا ایرج اینا خوردیم و به اتفاق مامان منیر و عمو تورج و عمه مهلا رفتیم که به قول خیلیها سیزدهمون رو بدر کنیم سبزه عیدمون و ماهیامون رو هم برداشتیم که بندازیمشون توی رودخونه و ماهیها رو آزادسازی کنیم هرسال این کار رو میکنیم روز خوبی بود و خوش گذشت      کیارش توی اتاقش درحال آزاد کردن ماهیها درحال انداختن سبزه عید توی رودخونه کیارش خسته و بداخلاق &nb...
17 فروردين 1392

تفریح امروز کیارش جووووون

    عشقم...   چند روزی میشه که مامان شیرین و خاله مونا اومدن پیشمون خیلی خوب از خاله مونا پذیرایی میکنی میدونی چیه بیچاره خاله مونا رو همش میزنی و برخلافش رفتار میکنی حسابی باهاش لجی و لجبازی میکنی ولی خاله مونا با همه اینا دوست داره و همیشه درحال چلوندن تویه این روزا هم داره بهت خیلی خوش میگذره خیلی شیطون شدی و شیطنت میکنی مثلا دیشب خونه خاله سوسن(خاله مامان) رفتیم یه جا بند نمیشدی اینقد ورجه وورجه کردی که آخر هم مبلشون رو زدی شکوندی کلی خجالت کشیدم ولی خاله سوسن یه سره میگفت اشکال نداره بچه یه دیگه نمیدونم از دستت چی کار کنم مگه میشه همش خونه بمونم و جایی نرم فقط به خاطر تو؟؟؟؟؟؟؟؟...
17 فروردين 1392

کیارش جون و رفتن به مشهد

  عزیزکـــــــــم... بعد از 4 روز موندن مشهد دیشب ساعت 2 رسیدیم خونمون خیلی خوش گذشت و تو هم با پارمیس جون و اشکان جون کلی بازی کردی البته پسرخاله های مامان هم باهات بازی می کردن اونجا خیلی شیرین زبونی می کردی و کلی هم می رقصیدی نظر همه روت بود و به خودت جلبشون کرده بودی آخه پسر شیرین مامانی دیگه راستی رقص گنگوم کره ای هم یاد گرفتی و یه سره با همون می رقصیدی و اداشون رو در میاوردی ناگفته نمونه که از روز اول زخمی شدی و خدا خیلی به من رحم کرد مشغول بازی با صندلیه مسافرتی بودی که از  زیر پات در رفت و محکم خوردی به شیشه میز مبل که گوشه چشم و بالای ابروت رو پاره کرد ولی خدا رو شکر که جراحت بدی برن...
10 فروردين 1392

کیارش شیطون بلا

    شیطونکـــم عسلکـــــــــم خیلی خیلی این روزا شیطون شدی مدام باهام لجبازی میکنی به همه چیز دست میزنی از دیوار راست بالا میری بلبل زبون هم شدی بیچاره وسایل های خونه نمیتونن از دستت نفس راحت بکشن این روزا که عید دیدنی میریم مدام دنبالتم که یه موقع خطایی ازت سر نزنه یا شکلات میخوری یا فنجونای چای چپه میشن و همه جا رو با چای یکی میکنی یا در حال شکوندن فندق و پسته با اون دندونای بیچاره هستی از لباسات بگم که هر روز دارن شسته میشن و اتو کشیده میشن وایییییییییییییییییییی که خدا آخر و عاقبتم رو باهات بخیر کنه این روزا هیچی از دید و بازدید نمیفهمم نمیشه یه لحظه ازت غافل شد با هیچ کس هم رودروایسی ن...
5 فروردين 1392

باز آمد بوی بهار...

  عزیزکم فرشته کوچولوی مامان خوشحالم که یه سال دیگه در کنارمونی و با تو اومدن بهار و دوباره سبز شدن رو جشن گرفتیم حضورت باعث خوشحالی و سرورمونه این دومین بهار زندگیته عزیزم امیدوارم که سالیان سال کنارمون باشی و از خدای مهربون توی این سال جدید میخوام که نگهدارت باشه برایمان بمان و همیشه برایمان بدرخش مامان جونی چند روزی میشه که به وبلاگت نیومدم و آپ نکردم ولی همچنان حضور گرم دوستان بازم ما رو شرمنده کرد با کامنتهای قشنگشون از همین جا روی گل ماهتون رو می بوسیم و بهتون رسیدن دوباره بهار طبیعت و زندگی رو تبریک میگیم   "  خیلی خیلی دوستون داریم دوستا...
1 فروردين 1392
1